داستان تخممرغها کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - به هم نگاه میکنیم. به زمین نگاه میکنیم و دوباره به هم نگاه میکنیم. کاری نمیشود کرد. دستهگلی است که به آب دادهایم و میترسیم صدایش دربیاید. من که نه، نازنین میترسد. مثل همهی وقتهایی که میترسد، لبهایش را غنچه کرده و چشمهایش را گشاد و هر لحظه ممکن است اشکش دربیاید. میخواهد سروصدا راه بیندازد، ولی من جلوی دهانش را میگیرم و اخم میکنم و صاف توی چشمهايش زل میزنم. خیلی لوس است. بدجوري حرص آدم را درمیآوَرَد. دفعهی قبل هم که ,تخممرغهای شوم ...ادامه مطلب