پسكوچه گوزن در کافیشاپ و یک شعر دیگر کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - مریم اسلامی:روبهروی منسرِ گوزنی بر دیوار است گوزني كه چشمانش قهوه را قهوهايتر ميكند و نگاهش فنجانها را تلخ جز اين چهكار ميتواند داشته باشد گوزن در كافيشاپ؟ اطراف خاطرهاي دور ديگر اين دل و اين چشم ما را به تماشاي درياچه نبُرد ميداني هيچ جاي ديگري هم درياچهاي به نام اروميه نيست دست هم را ميگيريم و قدم ميزنيم در اطراف خاطرهاي دور Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - ترجمهی واهه آرمن:گلها:گلها روی درختِ شکفتهگهوارههایی کوچک و سپیدند و كودكان در قنداقهاي سپيد بيدار شدند و چهرههاشان را باز كرده و لبخند ميزنند خاموش ايستادهام و نگاه ميكنم، بهارت را چه عالي تكرار ميكني خدا! انشا با موضوع آزاد در انشاي تابستاني با موضوعِ «ميخواهيد چهكاره شويد» پسر پادشاه تنها يك سطر نوشته بود: «چه بخواهم، چه نخواهم، پادشاه!» ميان درختهاي شكفته ميان درختهاي شكفته دختري با لباس چيتِ رنگارنگ ميدود دختري كوچك و پابرهنه و اگر با دقت نگاه كني كمي ديرتر معجزهاي روي خواهد دا,سه شعر از امیر پازواری,سه شعر از یک موضوع,شعر سه تار من از شهریار,شعر از سه تار,سه بیت شعر از سعدی,شعر سه نقطه از هادی جمالی,سه ضرب المثل از شعر شاعران ...ادامه مطلب
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - تعدادشان کم نیست؛ همهی ما آنها را دیدهایم. متکدیان را میگویم! صاحب آن دستهایی که به سمت ما دراز میشوند و تقاضای کمک دارند. بعضی وقتها دلمان برایشان سوخته و کمک کردهایم. شاید هم پولی در جیب نداشتیم و ناراحت شدهایم از این که نميتوانیم کمکی به مرد، زن یا کودک فقيری بکنیم كه از ما كمك خواستهاند. مخصوصاً كه همیشه در کتابهای مدرسه به ما توصيه شده به نيازمندان كمك كنيم. اما بعضی از خبرها ما را به فکر میبرند، مثلاً در روزهای گذشته فرزاد هوشیار پارسیان، مدیرعامل سازمان خدمات اجتماعی شهرداری تهران در گفت,کمک به نیازمندان,کمک به نیازمندان در قرآن,کمک به نیازمندان در ماه رمضان,کمک به نیازمندان واقعی,کمک به نیازمندان+شعر,کمک به نیازمندان حدیث,کمک به نیازمندان مالی,کمک به نیازمندان در عید نوروز,کمک به نیازمندان در,کمک به نیازمندان در ماه مبارک رمضان ...ادامه مطلب
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - یک بار به تو اعتماد کردمصدبار دستم را گرفتییک بار به درگاهت دعا کردمصدبار دعایم را مستجاب کردی يك بار از ته دل صدايت زدم و تو همواره جواب دادي هزاربار از من ناسپاسي سر زد تو انگار كه اصلاً نديدي هميشه با من آشتي بودي فاطمه رضوي، 14ساله از تهران عكس: ساجده آقابابايي از رشت طرح اشيا (1) در سبد سينك زل زده است به من چشمهاي ماهي (2) تكيهگاهشان به دستهاي توست شانههاي تخممرغ (3) يخ زده است بخاري قديمي بدون هيزم اميرحسن ابراهيمي خبير 14 ساله از تهران Let's block ads! (Wh, ...ادامه مطلب
شعر رازدار و سه شعر دیگر کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - حرفها شنیده استهرپرنده از زبان پنجرهمثل اینکه باز مانده بود... اما رازها پريدهاند از دهان پنجره! فائزه فرزانه 16 ساله از خرامه تصويرسازي: پرنيان محمدنژاد، 17 ساله از تهران صبر بيسرانجام آنقدر صبر كردم تا غورهها بر سر شاخهها خشكيدند اما فاصلهام تا تو حتي ذرهاي كم نشده... زهرا نوراني از تهران از تو براي روزهايي كه نيستي ترانهاي گفتم زمزمهاش كه ميكنم هوا باراني ميشود صندليات آرام تكان ميخورد در خانه عطر ت, ...ادامه مطلب
پسكوچه دو شعر از شهلا شهبازی کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - طرح ۱:کرمفکر می کند به آسمانبال درمیآورد طرح 2: عقربهها بیقرار از غم تکرار همه در فرار Let's block ads! بخوانید,دو شعر از حافظ,دو شعر از پروین اعتصامی,دو شعر طنز از ایرج میرزا,شعر دوبیتی از باباطاهر,شعر دو کاج از کیست,شعر دوسه خط ازعشق بگو,دو بیت شعر از مولوی,دو بیت شعر از شهریار,دو بیت شعر از خیام,دو شعر غزل از حافظ ...ادامه مطلب
شعر پروانه و سه شعر دیگر کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - دستهای پرواز میکننددستهای رژه میروندو آن طرفباشگاه پرواز زدهاند پر پر پر تور مسافرت وِزوِزي روي ميوهها حالا پُلمپ شده مغازهي بابا و همچنان پيله ميتَنَد در انتظار پروانهي بهداشت عفت داوودآبادي از اراك از نبودنها 1. ميان نبودنها نابود شدم! 2. چهرهات گم شد لابهلاي چهرهها دستم را رها كردي گم شدم... 3. ميشنوم صدايت را در بين صداها برميگردم اما خيالي بيش نيست... مريم خالقي هرسيني 14ساله از تهران عكس: صبا خوشكلام، 14 ساله از همدان روزهدار واي دهنم چه خشك شده مثل چيه؟ كوير لوت هي داره چشمك ميزنه آلبالو و گيلاس و توت واي توي يخچالو ببين بَه چه چيزاي جالبي شيرينيهاي رنگارنگ بستنيهاي قالبي حالا كه وقت افطاره يه چيز بگم... بدت نياد هيچي تو اين يخچاله نيست دلم يه چيز خوب ميخواد يه ذره بستني داريم كه مال عهد ديرينه شيريني هم دوس ندارم زيادي چرب و شيرينه وقتي كه روزهام چرا ميميرم از گشنهشدن اما اذان كه گفته شد جا نداره معدهي من؟! سارا درهمي 15 ساله از يزد تيشه از ريشه پُر از فرياد بود اين صداي تيشه؟ نه! فرهاد بود... آناهيتا ايلخانيزاده 17 ساله از تهران عكس: ياسمن پورتقي، 16 ساله از رشت This entry passed through the Full-Text RSS service - if this is your content and you're reading it on someone else's site, please read the FAQ at fivefilters.org/content-only/faq.php#publishers.Recommended article from FiveFilters.org: Most Labour MPs in the UK Are Revolting., ...ادامه مطلب
چگونه آدم باشيم! آدم موقع شعر خواندن کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - طنز > عبدالله مقدمی:وقتی معلم ورزش آدم میخواند «ز نیرو بود مرد را راستی»، خب قبل از اینکه شعر را بخواند، باید با معلم ادبیات هماهنگ کند که ایشان یک معنییا بهقول خودش؛ شرح ابیاتی داشته باشد دیگر. یعنی این درست است که ما تا چند سال متوجه نشویم که اصلاً «زنیرو» نیست و «زِ نیرو» است و اين هم یعنی «از نیرو». تازه منظور شاعر از «نیرو» همان ورزشکردن خودمان بوده است و ما خبر نداشتیم. اصلاً آن آقامعلم ورزش خبر دارد که ما چهقدر با خودمان کلنجار رفتیم؟ آخرش هم نفهمیدیم که «زنیرو» اسم یک جانور است یا یک اسم خارجی است یا یک کلمهي قدیمی فارسی. حالا «زنیرو» که هیچ، «راستی» هم برایمان بیمعنی بود. یعنی مرد و راستی بیربط بودند. بعدش هم که یک کم عقلمان را ریختیم روی هم گفتیم که لابد؛ مرد با استفاده از «زنیرو» (که معلوم نیست چیست!) راست میگوید! خواهش میکنم نخندید با توجه به سن کم و امکانات محدودمان، خیلی هم بد نبودیم! حالا همهي اینها به کنار، وقتی که یک روز با اعتماد به نفس کامل شعر را خواندیم و بابایمان اولش یک آفرین به ما گفت، کلی خوشخوشانمان شد. اما بعدش باباجانمان بهمان گفت که «خب، معنی شعر را هم بگو پسرم.» وقتی معنی را گفتیم حتی کلاغهای روی آنتن تلویزیون هم به ما خندیدند. بابایمان را که آمبولانس برد، اما پیرمرد صاحبخانه عمرش به دنیا نبود و بهخاطر نبودن قرص قلبش، آنقدر خندید كه سکته کرد و مرد! خب ما که تقصیر نداریم. مگر ما در زمان فردوسی زندگی میکنیم؟ اصلاً همان آقای فردوسی بیاید ما دو تا سؤال پلیاستیشنی ازش بكنيم، ببینیم بلد است؟! البته فقط اینها که نیست. یادمان است زمانی که توی درس ادبیات فارسی درس گلستان سعدی را داشتیم، آقای معلم وقتی میخواند «...چون طبل غازی، بلند آواز و میان تهی» یادش رفت که بگوید؛ بچهها! این غازی با آن قاضی فرق دارد. همهي بچههای کلاس فکر میکردند که قاضیهای آن موقع طبل داشتهاند. تازه یکی که خیلی عقلش رسیده بود فکر میکرد «غازی» یعنی «یک دانه غاز» طبل دارد. خب چه میدانستیم که زمان سعدی به جنگجو میگفتند «غازی»! تصويرگري: مجيد صالحي شعر گفتم که خر کند خنده خر کند خنده، بنده شرمنده شعرهایی عجیب و طولانی کلهم شعر بند تنبانی! معنی و لفظ گم شده از بیخ ثبت , ...ادامه مطلب
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - کار دل را ببینچهها که نمیکند در اوج بهار چه خشخشهايي به پا ميكند! بهنام عبداللهي، 15ساله خبرنگار افتخاري از تبريز خداحافظي ميگويي: «خداحافظ» و نميداني چه سخت است گوش دادن به موسيقي صدايي كه لابهلاي بوقهاي ممتد گم شده است ليلا موسيپور،خبرنگار افتخاري از تهران آيينه وقتي دارم در نااميدي غرق ميشوم وقتي دارم روي سرسرهي رنگينكمان سر ميخورم وقتي دارم به اوج خوشمزگي شكلات پي ميبرم هرجا و در هرحال با مني با اين همه گاهي مثل يك ماهي كه دركي از آب ندارد به واقعي بودنت شك ميكنم به يادآوردنت مثل اين است كه در آيينه دنبال خودم بگردم نگار جعفري مذهب ، 15ساله خبرنگار افتخاري از تهران عكس: كيميا محمددوست، 17ساله از رشت Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
پسكوچه انتظار و یک شعر دیگر کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - شعر > مریم زندی:دانهایزیر یک درخت بیدمنتظر نشسته است آفتاب دير كرده است لاي شاخههاي بيد گير كرده است آشـنـا اشكان پوركيواني پاركها چهقدر جالبند مثل ذهن من شلوغ و پرسر و صدا يك طرف حوض و تاب و سرسره يك طرف بچهها و خندهها يكطرف آفتاب سايهها پرندهها درميان اينهمه شلوغي و سروصدا يك نگاه آشناست. Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
شعر قرار و سه شعر دیگر کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - دانه با بهاریک قرار داشتباز هم بهاردانه را سرِ قرار کاشت دانه بيقرار شد جوانه زد! فائزه فرزانه، 16ساله خبرنگار افتخاري از خرامه تصويرگري: زهرا رحيمي، 16ساله ازشهريار ارّههاي تكنولوژي جنگلها را سر ميبُرند و كارخانهها دستبهيقه ميشوند با لايهي اُزُن آسمان تنگي نفس گرفته است درياچهها يكي يكي بيابان ميشوند و آدمي هرروز تضادنامهي جديدي با طبيعت امضا ميكند عفت داوودآبادي 17 ساله از اراك عكس: حنانه هراتي، 14ساله از تهران دلتنگي شايد شبيه نامهاي باشد كه در راه گم شده است شايد شبيه چشم هايي به رنگ انتظار دلتنگي شايد كمي شبيه من باشد مهديس ذكايي، 17ساله خبرنگار افتخاري از ساوه كوهنورد حال ِ مرا تنها كوهنوردي ميفهمد كه ساعتها به قلّه خيره نگاه ميكند، نشسته بر ويلچر! زهرا فيضاللهي خبرنگار جوان از قزوین Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
دو شعر از اكرم كشايي علامت سؤال و یک شعر دیگر کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - شعر > چگونه میتوان بدونِ آنهمه...؟چرا صدای هیچکس ...؟چهطور لحظهها برای یک نفر...؟چهقدر مانده تا خیالهای من...؟ كدام راه مي رسد به اول ِ...؟ چه اتفاق مبهمي مگر...؟ هميشه آخرِ تمام جملههاي ناتمام ِ من نشسته يك علامت سؤال! نزديك دور نيستي من حضور روشنِ تو را پشتِ پلكهاي بستهام درك ميكنم سالهاست پاي سفرهات نشستهام ميزبان تو هستي و ميهمان منم Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - خواب/رج به رج میبافد/قالیاش را در چشمانم و من از ژرفترين نقطهي قلبم ميخواهم تو بيايي و من عادت نكنم و نخوابم هرشب و نخوابم تا صبح تو بيايي و من عادت نكنم به همين قهوهي تلخ به همين بارش اشك به همين... تو بيايي و من عادت نكنم زينب سبزعلي،17ساله خبرنگار افتخاري از تهران عكس: فاطمه لطفي، خبرنگار افتخاري، 16 ساله از تهران دو نگاه (1) ماشينها تعطيل اتوبان خلوت تهران ميخندد (2) سرفه ميكند پسرك گلفروش سرِ چهارراه اميرحسن ابراهيمي خبير،14ساله خبرنگار افتخاري از تهران تصويرگري: فاطمه زارع بيدكي، 16 ساله از تهران روزمرگي حتي درختان هم خسته از كار روزانه پا روي پا مياندازند فاطمهسادات حسينيان،15ساله خبرنگار افتخاري از تهران اديسون لعنتي شبي كه لامپ اختراع شد تا صبح خوابش نبرد خورشيد. «آيا هنوز هم مرا دوست خواهند داشت؟» مرضيه سلامت 17ساله از تهران Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
پلاك 1 کاشف شعرهای تو هستم کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - خانه فیروزهای > یاسمن رضائیان:وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیات لِقَوْم یَسْمَعُونَ و از نشانههاى او خواب شما در شب و روز است و تلاش و کوششتان براى بهرهگیرى از فضل پروردگار (و تأمین معاش) در این امور نشانههايى است براى آنان که گوش شنوا دارند. (سورهی روم، آیهی 23) * * * پرندههای کوچک روی شاخه از تو شعر میخوانند. دارم به صدای ظریفشان گوش میدهم و از روی دست آنها شعر مینویسم. آنها شاخههای تازهجوانهزده را برای شعرخوانی انتخاب کردهاند و من در دلم تحسینشان میکنم. پرندهای که روی شاخه شعر میخواند چه چیزی به من میگوید؟ میدانم که در حضورش دلیلی است برای من. برای همین است که شعرهایش را تندتند یادداشت میکنم تا سر فرصت زیر و رویشان کنم که کشف تازهای اتفاق بیفتد. گاهی در عالم خواب و بیداری شعری در ذهنم میچرخد. وقتی هوشیار میشوم آن را یادداشت میکنم و بعد در موردش فکر میکنم. راستش احساس میکنم در شعرها نشانههایی هست که باید روزی آنها را کشف کنم. با خودم میگویم: تو شاعر بزرگی هستی که نشانههایت را در شعرهای من قرار میدهی تا به واسطهی آرایهها و قافیهها تو را درک کنم. شبها سرا پا شعر میشوم و روزها به شعرهای شبانهام فکر میکنم. درس میخوانم و شعرها به یادم میآیند. راه میروم، در آیینه نگاه میکنم، چای میریزم و با مادر حرف میزنم. در تمام ساعتهای روز، شعرهای شبانه به یادم میآیند و درست زمانی که دست به نوشتن میبرم، از ذهنم سرازیر میشوند و مرا تا مرز اکتشاف میرسانند. اکتشاف همیشه یک اتفاق علمی نیست؛ پیدا کردن زیر خاکی و کشف یک ستارهی جدید نیست. اکتشاف گاهی شعری است که راوی نشانههای توست. تو، نشانههایت را به زبان شعر میسرایی و من کاشف این شعر میشوم. گوشم با صدای آواز پرندهها آشناست. از همهمهشان لبخند میزنم. انگار نشانهای از تو را کشف کردهاند که این چنین غوغا میکنند. این آواز، کشف هر بهار من است که از شعر سرشارم میکند. پرندهها شعر میخوانند، من در خواب شعر میخوانم و تو نشانههایت را در شعرها قرار میدهی. انگار که این متنهای آهنگین، زبانی باستانی برای ارتباط میان من و توست. از ازل بودهاند و از ز, ...ادامه مطلب
نگاهي به مجموعهشعر «وقتش رسيده كمي پسته بكشنيم» دعوت از نوجوانی به مهمانی شعر کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - عباس تربن:احتمالاً خیلیها نمیدانند فرهاد حسنزاده که داستاننویس شناخته شدهای است، یکی از اولین کسانی است که در ایران برای نوجوانان مجموعهشعر طنز منتشر کرده است. اما امسال انتشار کتاب «وقتش رسیده کمی پسته بشکنیم» که همهی شعرهایش در قالب سپید سروده شده، چهرهي تازهتري از حسنزاده در حوزهي شعر و شاعري به نوجوانها نشان ميدهد. تعداد شاعرانی که به نیاز نوجوانان و علاقهي آنها به شعر سپید توجه کردهاند از انگشتان دو دست کمتر است. البته سالهاست که شعرهای نوجوانانهي اين شاعر در مطبوعات منتشر میشود. حالا با انتشار اين مجموعه بهتر ميتوان دربارهي كارهاي او قضاوت كرد. «من سرخم تو نارنجی تفاوت زیاد نیست مبادا از من برَنجی!» این اولین شعر اين کتاب است؛ شعری با نگاهي دوستانه و آشتیجویانه که نام «صلح» بر پيشاني خود دارد. حسنزاده با شعرهای مختلفش در این مجموعه ثابت کرده که نگاهی مهربان به دنیا دارد و به مخاطبانش هم پیشنهاد میدهد بهجای دعوا و پیشکشیدن اختلافها و کدورتها با گفتوگو، مشکلشان را حل کنند. تصويرگري: نرجسالسادات محمدي شعر «فراخوان» هم که اسم کتاب از آن گرفته شده، قصد انتقال همین مفهوم را دارد: «درهای بسته حرفی ندارند برای گفتن وقتش رسیده کمی پسته بشکنیم» نگاه انسانی و دوستانه، که خطکشیدن روی رابطهها و زیادکردن فاصلهها را نميپسندد و ميخواهد آدمها را با هم آشتی بدهد و دوستیها را بیشتر کند، از نقاط قوت شعرهای حسنزاده است. او نشان میدهد که در حوزهی اندیشه حرفهای تازهای برای نوجوانان و حتی بزرگسالان دارد. در زمانهای که ترانههای پرطرفدار به زدن و شکستن و بههم ریختن دعوت میکنند، حسنزاده از ساختن و ماندن و نگهداشتن سخن ميگويد: «گاهی که مرا نمیبینی گاهی که دیده نمیشوم همینجایم؛ لای سطرهای صفحههایِ کتابهایِ دیدهنشدهیِ همین سالها. چشم بگذار و گرگ شو عاشق پیدا شدنم» در شعرهای اين كتاب، رگههای درخشانی از کشفهای شاعرانه و تصویرهای بکر دیده میشود. به تصویر اثرگذار شعر «سرد و درد» نگاه کنید که سرما، خشونت و خشکی فضای بیمارستان را چه خوب منتقلمیکند: «لولهکشی نور در لامپهای مهتابی چه سرد است شبهای بیمارستان» , ...ادامه مطلب